چند ماه پیش من با یه پسری در اینستا آشنا شدم که از همشهریای خودم بودن و خانوادمو کاملا میشناختن و با برادرم هم دوستن و خیلی خانوادمو قبول داشتن. بعد از چند روز منو به خانوادش معرفی کرد و قرار شد همو ببینیم و صحبتامون رو بکنیم. داستان دیدارمون یه کم زیاده. ما هر دفعه میخواستیم همو ببینیم یه مشکلی پیش میومد یا برای من و یا برای اون. یکی فوت میکرد یکیمون مریض میشدیم و .. خلاصه بعد یکماه و شایدم بیشتر همو دیدیم. تو دیدار اول ایشون ازم خواستن راجع به معیارام حرف بزن و خودش هم از زندگی و خانوادش گفت. من زیاد صحبت نکردم و گفتم بهتره ما یه مدت با هم رابطه داشته باشیم تا بیشتر همو بشناسیم و ایشونم پذیرفتن. بعد از چند مدت که اصلا همو ندیدیم و فقط با پیام ارتباط داشتیم قرار شد دوباره همو ببینیم و تصمیم نهایی مون رو بگیریم که دوباره به دلایل مختلف دیدارمون به تعویق افتاد که در نهایت پدرشون بیمار شد و کار به جراحی اینا کشید. بعد این اتفاق ایشون دیگه پیام ندادن و من هم یکبار پیام دادم با سردی برخورد کردن. بعد یکماه در واقع به مناسبت عید نوروز ایشون به من پیام تبریک دادن و چند روز بعد که از حالشون پرسیدم خیلی راحت گفتن که دیگه اون حس قبلی رو ندارن و سرد شدن و کلی بحثو .. گفتن من با علاقه وارد شدم ولی علاقه ام به اون حدی نرسید که بیشتر پیش بیام و یه جورایی هم منو محکوم کردن . در حالی که قرارمون بود بعد دیدار دوم به نتیجه که رسیدیم از در احساسات وارد بشیم . خلاصه اینکه با همین بهانه رابطه رو تمام کرد و من موندم و یک علامت سوال بزرگ تو ذهنم.. خیلی حالم گرفتست کمکم کنید بفهمم چرا و مشکل چی بود؟